مشقِ عشق - ویژه نامه ادبیات دفاع مقدس (خاطرات و شعر)

محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه‌ عملیات بودم، «اهواز» بود،‌نه« آبادان» یعنی اواسط مهر ماه به منطقه رفتم ( مهر ماه 59 تا اواخر...

خانم صفیه مدرسی، همسر شهید مهدی باکری می‌گوید: مهر ماه 1359 بود که تازه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شده بود که مهدی به خواستگاری‌ام ...

هنوزعملیات،درست وحسابی شروع نشده بود که کارگره خورد. گردان ما زمین گیر شد وحال وهوای بچه ها،حال وهوای دیگری. تا حالا این طوری وضعی ‌...

خاطرات دفاع مقدس از زبان استاد عابدینی (1)8 سال دفاع مقدس در سرزمین ایران خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از خود به جای گذاشت. ثبت این خاطرات برای نسل آینده می تواند چراغ پر فروغی باشد تا ...

١- چند روز قبل از امتحان‏ها از جبهه می‌آمد، یک صندلی می‏گذاشت زیر درخت نارنگی وسط حیاط، آن چند روز را درس می‌خواند و با نمره‌های خوب قبول ...

آنچه که می‌خوانید فصل چهارم از داستانی است که با برداشتهایی از زندگی و خاطرات سردار شهید، محمود کاوه، نوشته شده است. این داستان ...

در عملیات بدر شهید حمزه بابایی با تعدادی از رزمندگان به منطقه ای رفتیم که نمی دانستیم این منطقه خودی است یا در تصرف دشمن. پس از مدتی وشهادت...

از سردار شهید علی چیت سازیان – که در قله ی بلندی از تقوا و معنویت زندگی می کرد – خاطراتی جالب و ارزنده ای نقل شده است. برخی از آن ها از کرامت های ...

سرتیپ 2 جانباز آزاده عین الله کرمانی زاده در سال 1322 در یک خانواده ای کشاورز و مذهبی در شهرستان شاهین دژ به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود ...

با صبا درچمن لاله سحر می گفتم که شهیدان که اند این همه خونین کفنان گفت: حافظ من وتو محرم این رازنه ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان...

قبله عشق نظم و نظام نظم و نظام و قدرت کشور ز لشکر است لشکر درون کشور چون جان به پیکر است هر مشکلی ز زر و سیم آسان شود ولیک لشکر ز هر چه ز...

«از آنجایی که شهید ردانی‌پور با دلسوزی و تمام وجود در جبهه‌ها کار می‌کرد، مورد علاقه‌ی من بود. در یک جامعه‌ی الهی باید امثال ردانی‌پور از برجسته‌ترین ...

حاجی حواسش به همه چیز بود؛ از محتوای سخنرانی و مداحی‌ها و نماز جماعت‌های ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور..

یک تکه ترکش عشق این درد زخم کهنه دیگر دوا ندارد این دل که شیمیائی است هرگز شفا ندارد این گاز تاول افزا کم کم برد توانم گوئی که خردل آن در سینه...